امر دوم  

 مطالب امر دوم اموربسیار مهمی است که در مباحث الفاظ خیلی کاربرد دارد و بخشهایی از آن هم خیلی پیچیده است. این امر مشتمل بر هفت مطلب است.

1- الدلالة اللفظیه.

2- اقسام الدلالة اللفظیه.

3- حقیقت الوضع.

4- اقسام الوضع.

5- المعنی الحرفی.

6- الفرق بین الانشاء و الخبر.

7- اسماء الاشاره و الضمائر.

در کفایه فقط پنج مطلب اخیر ذکر شده است و دو امر اول در کفایه ذکر نشده است و لازم است که ما آن را متذکر شویم لذا این دو مطلب را ما اضافه کردیم . پس در امر ثانی مجموعا هفت مطلب را ذکر می کنیم.


 مطلب اول : دلالت لفظیه

 

دلالت را اینگونه تعریف کرده اند : انتقال الذهن من ادراک الی ادراک. -  به عبارت دقیقتر تعاقب دو ادراک را دلالت می گویند. -  هر گاه ذهن ما از ادراکی به ادراکی منتقل شود این انتقال را دلالت می گویند .  ادراک اول را دال ، و ادراک دوم را مدلول می گویند. ادراک چیزی جزء وجود مدرک - بفتح - نیست ، لذا اشکالی ندارد که بجای ادراک مدرَک بگذاریم.

ادراک لفظ باید به یکی از سه چهارنحو باشد ؛ یا لفظ مدرک ، باید مسموع باشد ، یا مبصر باشد ، یا متخیل باشد ، یا ملموس باشد . مثلا اگر کسی بگوید : ( انسان ) ، لفظ انسان نسبت به سامع ، مسموع است و مدرک سمعی می شود . و اگر به نوشته ای نگاه کنم که ( انسان ) نوشته باشد ، انسان در این جا مدرک بصری من است . ووقتی ذهن من لفظ مسموع یا مبصر را تخیل کند ، ادراک تخیلی می شود . ادراک دیگر هم داریم که نامش ، ادراک لمسی است ، مثل اینکه لفظ انسان درجایی، برجسته نوشته شده باشد ، و ما آن را لمس کنیم ، ادراک لمسی می شود .

پس دلالت متقوم بر دو چیز -  یعنی دال و مدلول -  است و علی الدوام ، وعاء دال و مدلول ذهن است

دال هم ، در ذهن است ، چون دال یا مسموع است یا مبصراست یا ملموس است و یا متخیل است ، و همه اینها در ذهن است.

و انتقال ذهن از لفظ موجود در ذهن -  یا لفظ مدرک -  به یکی از چهار ادراک ، به مدرک دیگر ( یعنی مدلول ) دلالت لفظیه نامیده می شود .

امور در عالم به چهار قسم تقسیم می شود : حقیقی، واقعی، اعتباری و وهمی . دلالت از امور واقعی است مثل تلازم بین علت و معلول که از امور واقعی است ، بخلاف دال و مدلول که از امور حقیقی هستند .

در دلالت یک نحوه از سببیت است ، یعنی وجود اللفظ فی الذهن سبب برای وجود المدلول فی الذهن است ، یعنی اگر لفظ به بکی از انحاء اربعه حاضر شود مدلول آن هم در ذهن ما موجود می شود.

 

 

 

ما می دانیم بین یک دال و مدلول از اول این سببیت نبوده است و بعداً این سببیت در ذهن ما حاضر می شود بدین صورت که وقتی لفظی در ذهن ما آمد معنای آن هم در ذهن می آید. منشأ این سببیت چیست؟

دو نظریه در این مورد وجود دارد :

نظریه اول نظریه ذاتیت است ، یعنی سببیت بین لفظ و معنی ذاتی است و به اقتضاء ذات لفظ است ، مثل سببیت بین نار و حرارت ، منتها این سببیت نار و حرارت در عالم خارج است ؛ اگر در خارج ناری پیدا شود حرارت هم پیدا می شود ، اما سببیت بین لفظ و معنی در ذهن است ؛ اگر در ذهن لفظ ( انسان ) حاصل شود بلا فاصله معنای آن هم در ذهن ما حاضر می شود.

نظریه دوم نظریه وضع است . بنا بر نظریه وضع ، سببیت مذکور ، ذاتی نیست ، بلکه نتیجه یک عامل بیرونی است و این عامل بیرونی ، وضع است ، و این سببیت و دلالت را ، وضع ایجاد  کرده است ، و الا خود این سببیت و این دلالت ذاتی نیست .

اما نظر اول که ذاتیت باشد دو احتمال دارد:

احتمال اول: اگر مراد از ذاتیت در نظر اول ، مقتضای ذات اللفظ باشد ، مثل اقتضای ذات نار برای حرارت ،  این به اندک تاملی ، واضح می شود که دلالت و سببیت برای لفظ و معنا نمی تواند ذاتی باشد ، بلکه به یک عامل بیرونی نیاز دارد .

اما این اشکال بر نظریه ذاتیت وارد نیست که گفته شده اگر سببیت ذاتی باشد ، وقتی لفظ را می شنویم باید معنای آن به ذهن ما بیاید و بالوجدان وقتی اکثر الفاظ زبان دیگر را که می شنویم معنای آن به ذهن ما نمی آید ، زیرا قائل به نظریه ذاتیت ، قائل به اقتضاء است ، مثل نار که مقتضی احراق است ، و مقتضی ( مثل نار ) زمانی که موجود شد مقتضا  ( مثل احراق ) به همراه آن ، زمانی موجود می شود که اجزاء دیگر علت هم موجود باشد ، مثلا مانعی نباشد ، یا تماسی در کار باشد.

اما بالوجدان درک می کنیم  که این سببیت در دلالت بین لفظ و معنی ، مثل سببیت نار و حرارت به نحو ذاتیت نیست .

شاهد ما هم بر این که این سببیت ذاتی نیست ، الفاظ مشترک است که برای یک معنا ، الفاظ متعدد وجود دارد ، یا اینکه یک لفظ با لفظ دیگر شبیه است اما معانی متضاد دارد.

احتمال دوم : گویا مرحوم آقا ضیاء این نظریه مرادشان بوده است . سببیت ذاتی بدین معنا است که این علقه بین لفظ و معنا در ذهن ، امر واقعی ( مثل علقه بین نار و حرارت ) است و امر اعتباری ( مثل علقه ملکیت بین زید و عبایش ) نیست .

اگر مراد این معنا باشد ، کاملا درست است و ما هم  به آن قائلیم . اما این که منشأ آن ، اقتضاء ذات باشد ، مورد قبول نیست . پس معنای ذاتی ، اقتضاء ذات نیست ، بلکه به معنای واقعی بودن علقه است.

اما نظریه دوم که نیاز به عامل بیرونی ( وضع ) است ، توضیح آن در امر سوم خواهد آمد .

 

مطلب دوم : اقسام دلالت لفظیه

 

در علم اصول معروف است که دلالت لفظیه را بر دو قسم تقسیم کرده اند : دلالت تصوریه و دلالت تصدیقیه .

برای روشن شدن حقیقت این تقسیم ، اقسام دلالت ذکر می شود .

در هر دلالتی سه امر وجود دارد : دال، مدلول و دلالت . و نمی شود که یک دلالت باشد و یکی از این سه نباشد ، تقوم هر دلالت به وجود این سه امر است .

تمام انقساماتی که برای دلالت ذکر کرده اند ، به انقسام یکی از این سه امر بر می گردد.

بعضی از این تقسیمات مربوط به دال است و بعضی مربوط به مدلول ، و بعضی مربوط به دلالت است . اما رسم شده است که این انقسامات را برای دلالت ذکر کرده اند ، و این اشکال ندارد ، چون قوام دلالت به این سه امر است.

 

تقسیم اول : تقسیم دلالت به لحاظ دال 

 

دلالت به لحاظ دال ، به لفظی و غیر لفظی تقسیم شده است . هر دالّی یا لفظ است یا غیر لفظ است . دلالت لفظی این است که ذهن ما از لفظ انسان مسموع یا مکتوب یا متخیل یا ملموس به معنای انسان متنقل می شود.

دلالت غیر لفظی این است که ما از ادراکی به ادراک دیگر منتقل می شویم بدون این که لفظی در میان باشد ، مثلا ما تصدیق به وجود دخان در این اتاق پیدا می کنیم و از این تصدیق به تصدیق دوم که وجود النار فی تلک الغرفة است -   منتقل می شویم . این انتقال یک دلالت است ، اما دالّ یک لفظ نیست ، بلکه یک تصدیق است . 

زمانی که دال ما لفظ است این لفظ چیست؟ حکماء اقسام الفاظ موجوده را هفت قسم دانسته اند .

اگر این کلام حکماء درست باشد ذهن ما از کدامیک از اقسام موجوده به مدلول آن منتقل می شود؟ آیا از هر هفت قسم است ؟ یا از بعضی از آن ها است ؟

در این جا باید به سه نکته توجه داشت .

نکته اول : حکماء برای لفظ هفت قسم قائل شدند . لفظ یا در خارج موجود است یا در ذهن موجود است . لفظ موجود در خارج یا ملفوظ است یا مکتوب است ، و لفظ موجود در ذهن ، پنج قسم است که عبارتند از : لفظ مسموع و مبصر و ملموس و متخیل و معقول . لفظ دال در دلالت لفظیه چهار قسم از این اقسام است ، چون لفظ خارجی ( ملفوظ و مکتوب ) دال واقع نمی شود ، و لفظ معقول موجود در ذهن هم دال واقع نمی شود ، بنا بر این لفظ دال یا مسموع است یا مبصر است یا ملموس است یا متخیل است . ( در جایی که فکر می کنیم الفاظ متخیل در ذهن ما است ) .

نکته دوم : گاهی لفظ دال دارای اقسامی است و دلالت به اعتبار دال آن اقسام را ندارد . در یک تقسیم دال را به دال بالذات و دال بالعرض تقسیم کرده اند ، مثلا وقتی کسی گفت : ( زید ) ، لفظ زید عرضی است که عارض بر هوا موجود می شود و قوه سامعه ما این لفظ را می شنود ، پس دو لفظ موجود شد ، در این دو لفظ ، زید مسموع دال بالذات است و لفظ زید خارجی که عارض بر هوا است دال بالعرض است ، یعنی بالعنایة و التجوز به آن دال گفته می شود . -  گاهی در محیط خود چیزهایی را می شنویم که دال بالعرض آن لفظ به وجود نیامده است - . یا اگر روی دیوار ( زید ) نوشته شود ، لفظ زید نوشته شده بر روی دیوار ، دال بالعرض است و آن لفظ زید مبصر در ذهن ما دال بالذات است . بنابراین صورت سمعی یا بصری یا تخیلی یا لمسی یک لفظ در ذهن ما دال بالذات است .

نکته سوم : در علم صرف و نحو ، لفظ را به مفرد و مرکب تقسیم کرده اند ، و لفظ مفرد را به اسم و فعل و حرف ، و لفظ مرکب را به مرکب تام و مرکب ناقص تقسیم کرده اند . در علم صرف و نحو از لفظ از حیث ساختار لفظ و اعراب و بناء بحث می شود ، ولی در علم اصول در باره لفظ از این حیث بحث نمی کنیم ، بلکه از حیث دال بودن لفظ ، آن را مورد بحث قرار می دهیم . بنابراین لفظ  بما هو دال ، در علم اصول به شش قسم تقسیم می شود : لفظ یا اسم است یا حرف است یا ماده است یا هیئت  ، و هیئت یا هیئت مفرد است یا هیئت مرکب ناقص است یا هیئت مرکب تام .

اسم لفظی است که بمادته و هیئته یک مدلول دارد و آن مدلول هم معنای اسمی است ، و حرف لفظی است که بمادته و هیئته یک مدلول دارد و آن مدلول معنای حرفی است .

ماده عبارت از ماده لفظ است که یک مدلول غیر از مدلول هیئت لفظ دارد . هیئت عبارت از هیئت لفظی است که یک مدلول غیر از مدلول ماده لفظ دارد .

اسم مانند زید و کتاب ، و حرف مانند من و فی ، و نیز موصولات و ضمائر و اسماء اشاره ملحق به حرف هستند ، ماده مثل ماده لفظ ( جالس ) و لفظ ( ضرب ) ، این دو لفظ دارای دو مدلول هستند ؛ ماده این دو لفظ دارای یک مدلول ، و هیئت آن ها هم دارای مدلول دیگر است . هیئت مفرد مثل هیئت لفظ ( جالس ) و ( قائم ) ، و هیئت مرکب ناقص مثل هیئت ( کتابُ زیدٍ ) ؛ این لفظ دارای سه دال و سه مدلول است که عبارتند از : دال و مدلول کتاب ، و دال و مدلول زید ، و دال و مدلول اضافه کتاب به زید ، و هیئت مرکب تامّ مثل ( زید انسان )  ، این هیئت دارای سه دال و سه مدلول است که عبارتند از : دال و مدلول زید ، و دال و مدلول انسان ، و دال و مدلول زید انسان . و در هیئت مرکب تامّ ( زید عادل ) چهار دال و مدلول وجود دارد که عبارتند از : زید و ماده عادل ، و هیئت عادل ، و هیئت زید عادل .

هر شش قسم دال در علم اصول مورد بحث است ، مثلا در بحث صیغه امر و مشتق بحث از هیئت مفرد است و بحث از جمله خبریه و انشائیه بحث از هیئت مرکب تامّه است و به مناسبت از هیئت مرکب ناقص هم بحث می شود .

در اعراب ، اختلاف است که آیا مدلول دارد یا ندارد ، اگر اعراب مدلول داشته باشد یک دال به دوال لفظی افزوده می شود و تعداد دوال لفظی در علم اصول ، به هفت لفظ می رسد .    

 

تقسیم دوم : تقسیم دلالت به لحاظ مدلول

 

دلالت به این لحاظ به دلالت تصوری و تصدیقی تقسیم شده است . قبلاً گفتیم که دلالت انتقال ذهن از یک ادراک به ادراک دیگر است . اگر ادراک دوم یک تصور باشد دلالت تصوری نامیده می شود و اگر ادراک دوم یک تصدیق باشد ادراک دوم دلالت تصدیقی نامیده می شود . تصور و تصدیق در علم منطق و فلسفه و اصول مورد بحث قرار می گیرد و بحث ما در اصطلاح اصول است .

تصدیق به اعتقاد و اذعان گفته می شود ؛ چه اعتقاد جزمی باشد یا اعتقاد ظنی باشد ، همین که اعتقاد جزمی یا ظنی به عدالت زید داشته باشیم ، به آن تصدیق داریم . بنابراین تصدیق بر دو قسم است : تصدیق جزمی و تصدیق ظنی .

در دلالت تصوری اعتقادی در کار نیست ، بلکه این دلالت در جایی است که یک صورتی در ذهن ما باشد . مراد از تصور ، صورتی است که توسط قوه متخیله یا قوه عاقله در ذهن ما حاصل می شود ، مثلا وقتی لفظ ( زید ) را می شنویم معنای زید در قوه متخیله ما حاضر می شود ، این تصور است . یا با شنیدن لفظ ( انسان ) ، معنایش در قوه عاقله حاضر می شود ، این معنا را تصور گویند .

دلالت تصدیقی به دلالت قطعی و دلالت ظنی تقسیم می شود ، و این تقسیم برای دلالت تصوری نیست .

برای این که اصطلاح تصور و تصدیق را دقیق تر به کار ببریم باید تقسیم را ثلاثیاً انجام دهیم ؛ بدین بیان که بگوییم : دلالت لفظیه یا دلالت تخیلیه است یا تصوریه است یا تصدیقیه است . مدلول در دلالت متخیله ، صورت شیء در قوه متخیله است ، و مدلول در دلالت تصوریه یک تصور است و تصور -  در حکمت - عبارت از حصول صورة الشیء عند العقل است و در منطق عبارت از صورة الشیء عند العقل است .

 

تقسیم سوم : تقسیم دلالت به لحاظ مدلول

 

دلالت به اعتبار مدلول به سه قسم دلالت مطابقی و تضمنی و التزامیتقسیم می شود . اصل این تقسیم از منطق است . در منطق اقسام دلالت 6 قسم است که عبارتند از : دلالت عقلی و طبعی و وضعی ، و هر یک از این سه دلالت به دو قسم لفظی و غیر لفظی تقسیم می شود . از میان این 6 قسم ، 5 قسم دلالت تصدیقی است و فقط یک قسم دلالت تصوری است و آن هم دلالت وضعی لفظی است . و فقط دلالت وضعی لفظی ( تصوری ) به سه قسم دلالت مطابقی و تضمنی و التزامی تقسیم می شود . مثلاً مدلول مطابقی لفظ ( انسان ) ، حیوان ناطق است و وقتی لفظ انسان را می شنویم معنای حیوان ناطق را تصور می کنیم ، ( حیوان ناطق ) مدلول مطابقی لفظ انسان است . این مدلول دو جزء ( حیوان و ناطق ) دارد و هر یک از این دو جزء ، مدلول تضمنی لفظ ( انسان ) است .

در این جا سه دلالت و سه مدلول نداریم ، بلکه یک دلالت داریم و آن هم دلالت مطابقی است . اما دلالت تضمنی ، تحلیلی است نه انحلالی ؛ یعنی مدلول انسان به ( حیوان ) و ( ناطق ) تحلیل می شود و دلالت بر حیوان ناطق هم به دلالت بر حیوان ، و دلالت بر ناطق تحلیل می شود ، و این تحلیل توسط عقل صورت می پذیرد .

باید توجه داشت که اکثر الفاظ مدلول التزامی ندارند و فقط پاره ای از الفاظ دارای مدلول التزامی هستند . وقتی لفظی را می شنویم ، علاوه بر تصور مدلول لفظ ، تصور دیگری هم حاصل می شود ، مثل این که وقتی لفظ ( حاتم ) را می شنویم ، دو تصور به ذهن ما می رسد ؛ یکی تصور ( حاتم ) و دیگری تصور ( جواد ) است . شخص خاص مدلول حاتم است و جواد مدلول حاتم نیست . در این جا واقعا دو مدلول وجود دارد ، نه این که تحلیلی باشد . و مراد از دلالت التزامی ، تلازم در ذهن است نه تلازم در خارج ، به عبارت دیگر مفهوم جود ، مدلول مطابقی لفظ جود است و مدلول التزامی کلمه ( حاتم ) است . پس مدلول التزامی یک لفظ ، تصوری ملازم با مدلول وضعی آن لفظ است . این معنای مدلول التزامی در منطق بود .

اصولی ها از این مدلول التزامی استفاده کردند و معنای دیگری را اراده کردند ، بنابراین مدلول التزامی در علم اصول به معنای ذکر شده نیست .      

 

تقسیم چهارم : تقسیم دلالت به لحاظ خود دلالت

 

در واقع این تقسیم به لحاظ منشأ دلالت است . قبلاً گفتیم که دلالت لفظ ذاتی نیست ، بلکه دارای منشأی است . دلالت به لحاظ منشأ به سه قسم دلالت عقلی و طبعی و وضعی تقسیم می شود . دلالت عقلی مثل این که وقتی ما تصدیق به وجود دخان در خانه پیدا کردیم تصدیق به وجود نار در خانه پیدا می کنیم . -  دلالت عقلی و طبعی همیشه دلالت تصدیقی هستند و فقط دلالت وضعی به دو قسم تصوری و تصدیقی تقسیم می شود . -   منشأ این انتقال ذهنی ، دلالت عقلی است ؛ بدین بیان که ما تصدیق داریم که دخان معلول نار است و این تصدیق را هم داریم که تخلف علت از معلول محال است ، منشأ دلیل عقلی همین دو امر است و اگر یکی از این دو امر نباشد دلالت عقلی تحقق پیدا نمی کند .

منشأ دلالت طبعی طبیعت است . مثلاً کسی که سرفه می کند عادتاً منشأش این است که او سرما خورده است ، یا عادتاً سرخی صورت معلول خجالت است ، وقتی ما علم و تصدیق به سرفه زید پیدا کردیم علم و تصدیق به سرما خوردن او پیدا می کنیم ، این دلالت طبعی است .   

دلالت وضعی دلالتی است که منشأش وضع و قرار داد است ، مثل دلالت الفاظ بر معانی خود ، یا دلالت علائم رانندگی بر مدلول خود . اهل منطق هر سه دلالت را به لفظی و غیر لفظی تقسیم کرده اند ، مثلاً کسی در پشت دیوار صحبت می کند و ما از آن متوجه می شویم که کسی پشت دیوار است ، این دلالت عقلی لفظی است . یا می بینیم که دودی از خانه ای بلند شده است و از آن می فهمیم که در آن خانه ، نار وجود دارد ، این دلالت عقلی غیر لفظی است . یا از نحوه سخن گفتن کسی می فهمیم که او مریض است ، این دلالت طبعی لفظی است . یا می بینیم که رنگ صورت او پریده است و متوجه می شویم که اوترسیده است ، این دلالت طبعی غیر لفظی است . دلالت الفاظ بر معانی خود ، دلالت وضعی لفظی است ، و دلالت علائم رانندگی بر مدلول خودشان دلالت وضعی غیر لفظی است .

 در علم اصول از دلالت مطابقی و التزامی زیاد استفاده می شود ولی از دلالت تضمنی کم استفاده می شود ، و معنای دلالت مطابقی و التزامی در علم اصول با اصطلاح منطقی تفاوت دارد .

بین این دو دلالت در علم اصول با آن دو در منطق دو فرق وجود دارد یک فرق در دال است و فرق دوم در مدلول است . این تقسیم در منطق ، مربوط به دلالت تصوری است و در نزد اهل منطق دال در دلالت تصوری لفظ مفرد است . و فرق دیگر درمدلول است ؛ در منطق ، دلالت مطابقی و التزامی در دلالت تصوری است نه دلالت تصدیقی ، اما در علم اصول دلالت کلام بر مدلول مطابقی یا التزامی ، مربوط به دلالت تصدیقی است .

در علم اصول هم لفظ مفرد دلالت تصدیقی دارد و هم لفظ مرکب دلالت تصدیقی دارد ، ولی وقتی دلالت تصدیقی را در علم اصول به دلالت مطابقی و التزامی تقسیم می کنیم مربوط به مرکب تام است .

گاهی در علم اصول گفته می شود که مدلول التزامی باید لازم بین باشد ، در علم اصول این تعبیر نادرست است ، بله مدلول التزامی منطقی باید لازم بین باشد .

مدلول التزامی در علم اصول ، برای مفاد کلام است و عبارت از هر قضیه ای است که در صدق ملازم با این قضیه است ، مثلا وقتی گفته می شود : ( زید فی المسجد ) ، قضیه ( زید لیس فی البیت ) و ( زید لیس فی المدرسة )  ملازم با قضیه اول در صدق است . و در این مدلول التزامی فرقی نیست که پیش فرضی را نخواهد ، مانند مثالی که گذشت ، یا پیش فرض و ضمیمه ای را بخواهد ، مثل این که گفته شود : ( نماز جمعه در روز جمعه واجب است )که مدلول التزامی آن عدم وجوب نماز ظهر است . این مدلول التزامی پیش فرض نیاز دارد و آن ، عدم وجوب بیش از 5 نماز یومیه در شبانه روز است .

دلالت التزامی به دلالت التزامی عقلی و عرفی تقسیم می شود . ملازمه ای که در دلالت التزامی گفته شد ، گاهی عقلی است و گاهی عرفی است . دلالت التزامی عقلی قضیه ( زید فی المسجد ) ، قضیه ( زید لیس فی البیت ) است ، و مدلول التزامی عرفی قضیه ( شرب الخمر حرام ) ، قضیه ( التسبیب الی شرب الخمر حرام ) است .

 

تقسیم پنجم دلالت: دلالت منطوقی و مفهومی

 

جمله ( إن جاءک زید فأکرمه ) دلالت بر وجوب اکرام زید عند مجیئه دارد این دلالت ، دلالت منطوقی است ، و همین کلام دلالت بر عدم وجوب اکرام زید عند عدم مجیئه دارد ، و این دلالت مفهومی است . این دو دلالت مربوط به مدلول تصدیقی کلام است .

دلالت منطوقی همان دلالت مطابقی کلام است ، اما آیا دلالت مفهومی همان دلالت التزامی کلام است ؟ در اصول دو نظریه در این باره مطرح شده است . نظریه اول این است که دلالت مفهومی را به دلالت التزامی بر می گرداند ، و نظریه دوم قائل است که دلالت مفهومی دلالت التزامی نیست ، و دلالت مطابقی هم نیست ، بلکه دلالت مستقلی است ؛ به عبارت دقیق تر مدلول مفهومی ، مدلول کلام نیست ، بلکه مدلول فعل گفتاری است .

بله در اصطلاح منطقی ، دلالت مفهومی جزء دلالت لفظی است ولی در اصطلاح اصولی جزء دلالت لفظی نیست . در اصطلاح منطقی هر گاه دال یک لفظ باشد دلالت لفظی است ، مثلا کسی که تکلم می کند از نحوه تکلم او می فهمیم که او مرد است ، یا عرب است ، این در منطق دلالت لفظی شمرده می شود ، اما در علم اصول وقتی دلالت لفظی گفته می شود که مدلول آن مدلول لفظ باشد ، مثلا وقتی کسی -  که او را نمی بینیم و فقط صدایش را می شنویم -   بگوید : ( هوا سرد است )  و کیفیت صدای او مردانه باشد ، مدلولش در علم اصول این نیست که گوینده آن مرد است ، بلکه این مدلول در اصطلاح مدلول فعل گفتاری نه این که مدلول خود گفتار باشد ، به همین خاطر این مدلول در علم اصول ، مدلول غیر لفظی شمرده می شود . در علم اصول به دلالت لفظ بر معنا و مدلول خودش ، دلالت لفظی گفته می شود .

 

تقسیم مدلول : مدلول بالذات و مدلول بالعرض

 

این تقسیم برای مدلول است و از آن به دلالت سرایت نمی کند . وقتی کلمه ( زید ) را می شنویم معنایش به ذهن ما می آید ، این معنا مدلول بالذات است و زید خارجی مدلول بالعرض است . یا وقتی کلمه ( انسان ) را می شنویم مدلول بالذات ، مفهوم انسان در ذهن است ، و مدلول بالعرض ، معنا و ماهیت انسان است . دلالت ، این اقسام را ندارد ؛ یعنی گفته نمی شود دلالت بالذات و دلالت بالعرض .
صوت جلسه دهم 92/11/29
صوت جلسه یازدهم 92/11/30
صوت جلسه دوازدهم 92/12/03
صوت جلسه سیزدهم 92/12/04
صوت جلسه چهاردهم 92/12/05